گفتم: «برو بابا! حوصله داری؟» گفت: «حالا تو بزن!» و من زدم. یكهو دیدم دست سارینا رفت عقب و چشمش را گرفت! گفتم: «سارينا چي شده؟... لوس نشو، داری من رو میترسونی!»
وقتي دستش را برداشت، ديدم مایع قرمز رنگی دارد از چشمش پايین میآيد! داد زدم: «سارینا خون!»
دستش را گرفتم و از پله ها کشاندمش پایین! خانم رنجبر دم دفتر ایستاده بود. گفتم: «خانم از چشم سارینا داره خون میآد. تقصیر من بود!»
خانم رنجبر سریع سارینا را برد اتاق بهداشت! بعدش نمیدانم چهکار کردم. صورتم را گرفتم و رفتم توي حياط. یاد مقالهای افتادم که دربارهي کانون اصلاح و تربیت توی دوچرخه خوانده بودم.
ترس برم داشت و اشکم بیشتر شد! کتایون کرمی به جرم کور کردن چشم همکلاسی! وای نه! همانموقع یکی از بچههای کلاسمان به سمتم آمد.
دستم را گرفت و من را برد پیش خانم رنجبر و خودش رفت سر کلاس. سرم را انداختم پایین. انتظار هر حرفی را داشتم، اما خانم رنجبر فقط گفت: «برو سر کلاست.»
و من از پلهها دویدم بالا! با گريه وارد کلاس شدم و سرم را گذاشتم روی نیمکتم. دلم نمیخواست به کسی جواب بدهم. معلممان هم بدون اینکه چيزي به من بگويد شروع کرد به درس دادن.
چند لحظه بعد یکی در زد. سرم را آوردم بالا. چند ثانیه بعدش یك سارینا، مثل همان سارینای قبل آمد و نشست کنارم.
فردايش با سارينا نشسته بوديم و داشت تعريف ميكرد كه مشكلش پاره شدن مويرگ چشمش بود كه یکی از بچهها از کنارمان رد شد و به من گفت: «چهطوری کتی چشم در آر؟!»
اعصابم خرد شد. حق نداشت چنین حرفی بزند، ولی گفتم: «خوبم! راستی بچهها میتونین از این به بعد با همین اسم صدام کنین تا همه بفهمن کتایون خطرناکتر از این حرفهاست!»
كتايون كرمي
15ساله از كرمانشاه
عكس: خورشيد شيخانصاري، 13ساله، خبرنگار افتخاري از تهران
نظر شما